پاییز را
فقط خرمالوهای باغچه مادربزرگ می شناسند
و آفتاب ...
و انارهای باغ مشهدی حسین؛
وقتی که در دست های همسایه دانه می شوند.
- ۲ نظر
- ۲۰ مهر ۹۷ ، ۱۹:۱۲
پاییز را
فقط خرمالوهای باغچه مادربزرگ می شناسند
و آفتاب ...
و انارهای باغ مشهدی حسین؛
وقتی که در دست های همسایه دانه می شوند.
یه مدت داشتم به این فکر می کردم که چرا یه مدته کم می نویسم؟!!!
چند شبه وقت خواب بهش فکر میکنم ...
و هر چند شب به این نتیجه رسیدم که بععععلههههه یک نتیجه یافت شد! ..........
ینی فقط یه برف به این خوشگلی میتونست دیالوگای رومئو گونه منو ژولیت بشه ... 😁😉😍
برای تک تک آدمای دنیا، لذت چشیدن طعم چایی داغ زیر یه برف یهویی کنار یه دوست با زیرصدای آغوش شادمهرو آرزو می کنم 😊😉😇🤗😘
پ.ن۱: مریم جون به زندگی من خوش اومدی
پ.ن۲: جای دوستان قدیمی جون جونی به شدت خالی...
پ.ن۳: برای جهان دعا کنیم ... (تو بایدی و یقینی نه اتفاقی و شاید / تو سرنوشت زمینی که اتفاق می افتد!) 😊
_________________________
پ.ن4: خدا به همراهت مریم جان ... رفتند تهران ... خدایا مراقب آدمای زندگیم باش
هرچند حال و روز زمین و زمان بد است
یک قطعه از بهشت در اغوش مشهد است
...
حتی اگر به اخر خط هم رسیده ای
اینجا برای عشق شروعی مجدد است ...
سوگهای آخر صفر تسلیت ...
اگه ازم بپرسین فقط یه دونه قشنگترین از سال قبل که تولد نگرفتیم انتخاب کنم و پیشنهاد کنم که دوباره بخونین :
از امسال نمیشه یکی! => چهارتا! :
پس نوشت :
ایینا همینجوری الکی تو ذهنم مونده بوده پس لابد خیلی قشنگ بوده وقت نوشتنش که یادم مونده :
پیشکش به امید روزای قشنگتر و نوشتههای بهتر :)
آهان خب امسالو بیشتر یادم بود شد 4 تا :دی (یکمم دوباره خوندم البته دوروغ چرا؟ :دی) کلا از سال گذشته یکم راضی بودم بخصوص باسفند و بهمن سال 93 حسم قشنگ بوده انگار، دوست داشتین بخونین ;)
پی نوشت :
فعلا شرایط جوریه که به همین تولد کوچولو بسنده می کنیم
و اینکه همه روز خدا تولده اگه دوست داشته باشیم روزای بهتریو تو سال جدید بلاگ قول می دیم :دی
حالا اندکی آرام تر شده بودم و هی به ذهنم خاطرنشان میشد که "الکی مثلاً خییلی ترسناک بود قضیه (;"